از هوای بهار به سر روزگار زده و بوی خوش نوباوگان درختان، زمین و زمان را به رقص آورده است. باد بهاری قطرات ریز باران را به سر و صورتم میپاشد و من، کولی عاشقی که سرمست از بوی بهار کوله بار به دوش گرفته و در کوچه پس کوچه های خاطرات پرسه میزند. پر از خاطره ام. پر از یاد. پر از عشق. پر از تو.در خاطرم پیام شش ساله ام را میبینم که در دل کوچکش هزار رویای بزرگ میپروراند. پسرم من امروز را در چشمهای عاشق تو خوانده بودم. من در تلاشهای شبانه روزی تو، در بیخوابیها و رنجهایت از آغاز تا امروز این پزشک متعهد را میدیدم.تو بزرگ به دنیا آمده بودی پیامم. طبیب به دنیا آمده بودی. هرگاه بیمار میشدم در اوج نشاط کودکانه تعهد و دغدغه ی این روزها را در چشم هایت میدیدم .اما پسرکم آن سرزندگی و شادابی کی از چشمهایت پر کشید؟! آن شوخی ذاتی کی جای خودش را به این غم پنهان داد. خوب میشناسمت پسرم خوب میدانم وقتی بیماری که ماهها با او خو گرفته ای پر میکشد تکه ای از روح و شادابیت را با خود میبرد. میفهمم که پر شده ای از بغض از درد.، از درد مردمان . تو که طاقت دیدن کوچکترین درد پدر و مادر و خواهر نداشته ای، حالا هر روز که چشم باز میکنی درد میبینی و درد… و بیمارانی که نگاه ملتمس و امیدوارشان از تو معجزه میخواهد. و مرضی که همواره یک قدم جلوتر میدود و ریشه میدواند. و مرگ که چهره ی کریهش را هر روز به تو نشان میدهد. و تو که خود را و جسم و روحت را و تمام زندگیت را وقف کرده ای که دردی از تنی بزدایی و لبخندی به چهره ی فرزندی، پدری، مادری بنشانی.
تو را میستایم مادر و با تمام وجود به تو افتخار میکنم. این سالها که در تلاطم هزار بحران، تلاشهای شبانه روزیت که بهای آن جوانیت بود برای ساختن و راه اندازی مرکز جامع سرطان برکت و سامان دادن یکی از بزرگترین مراکز تشخیص و درمان سرطان که امید تازه ای در دل بیماران دردمند بدمد دیده ام، بیش از همیشه به تو ایمان آورده ام .به دل بزرگت به دستان عاشقت به مهارت انگشتان شفابخش و ذهن روشنت. اما مبادا که خسته شوی. پسرم مهم دردیست که شفا می یابد. مردی که سایه مهر و تلاشش بر مام پاک وطن و مردم میهن عزیزمان میماند و باز ترانه ی محبت میسراید و خدایی که همه چیز را میبیند.
زنده باد آن کس که هست از جان هوادار وطن
هم وطن غمخوار او هم اوست غمخوار وطن